به مناسبت سالگرد ساخت مسجد جمکران به دستور و عنایت صاحب الزمان ( عج ) یه سری حدیث در این باره و همچنین تاریخچه جمکران را در ادامه آن ذکر می کنم :
چند حدیث :
امام زمان ( عج ) در توقیع شریفی می فرمایند :
ما را از شیعیان دور نگه نمی دارد مگر اعمال و رفتارهای آنان که به ما می رسد و برای ما ناخوشایند و دور از انتظار است ( بحار الانوار ج 53 ص 177 )
امام زمان ( عج ) در توقیع شریفی می فرمایند :
ما در مراعات شما اهمال نکرده و شما را فراموش نکرده ایم و اگر چنین بود بلاهای سخت بر شما نازل می شد و دشمنان شما را مستصل می کردند ، پس تقوا پیشه کنید و ما را یاری کنید بر بیرون آوردنتان از فتنه ای که بر شما مشرف شده است ( بحار ج 53 ص 175 )
امام صادق ( ع ) درباره حضرت مهدی ( عج ) فرمودند :
هر کجا باشید چون مهر تابان بر شما طلوع می کند پس هرگز در حق او تردید به خود راه ندهید ( بشاره الاسلام ص 152 )
امام باقر ( ع ) به یکی از شیعیان خود که گویا از طولانی شدن انتظار ملول و دلتنگ شده بود فرمود :
اگر کسی از شما بگوید : اگر قائم را درک کنم یاریش خواهم کرد مانند کسی است که با شمشیر خود در کنار آن حضرت نبرد می کند و اجر شهید را دارد ( بحار ج 52 ص 126 )
همچنین به همین مناسبت از بین مطالب و سخنرانی هایی که شنیدم و یا کتاب هایی که خواندم چند مورد درباره اینکه چگونه و از چه راه هایی می توان امام زمان ( عج ) را خشنود سازیم جمع آوری کردم که در اختیار شما قرار می دهم :
1- کمک و صدقه به محرومین به نیت سلامتی و دور کردن غم و اندوه از ایشان
2- نماز اول وقت موجب خوشحالی ایشان می شود
3- صلوات فرستادن به همراه "عجل فرجهم" زیبا ترین هدیه به ایشان است (حداقل روزی 100 مرتبه)
4- تلاوت قرآن بخصوص سوره های یس،نبا،عصر،واقعه ملک بعد از نماز و تقدیم به اموات و شیعیانی که وارث ندارند
5- به نیابت ایشان به زیارت ائمه رفتن و یا دیگران را به زیارت فرستادن
6- به والدین خود خدمت کنید و مطمئن باشید قلب عالم امکان حضرت مهدی ( عج ) خشنود می شود
7- در فراق و جدایی ایشان دعای ندبه و دعای غیبت ایشان را خواندن ( اللهم عرفنی نفسک ... )
8- خواندن نماز ایشان
9- احترام به سادات و دوستان حضرت به نیت خوشحال کردن ایشان
10- بعد از هر نماز برای فرج ایشان زیاد دعا کردن
11- و ....
تاریخچه جمکران :
شیخ حسن بن مثله جمکرانى مى گوید: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارک رمضان سال 373 هجرى قمرى در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:
برخیز و مولاى خود حضرت مهدى علیه السلام را اجابت کن که تو را طلب نموده است.
آنها مرا به محلى که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نیک نگاه کردم، تختى دیدم که فرشى نیکو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیرمردى هم نزد او نشسته است، آن پیر، حضرت خضر علیه السلام بود که مرا امر به نشستن نمود، حضرت مهدى علیه السلام مرا به نام خودم خواند و فرمود:
برو به حسن مسلم (که در این زمین کشاورزى مى کند) بگو: این زمین شریفى است و حق تعالى آن را از زمین هاى دیگر برگزیده است، و دیگر نباید در آن کشاورزى کند.
عرض کردم: یا سیدى و مولاى! لازم است که من دلیل و نشانه اى داشته باشم و گرنه مردم حرف مرا قبول نمى کنند، آقا فرمود:
تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانه هایى براى آن قرار مى دهیم، و همچنین نزد سید ابوالحسن (یکى از علماى قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول در این زمین مسجدى بنا نماید.
چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند:
بزى در گله جعفر کاشانى است، آنرا خریدارى کن و بدین مکان آور و آنرا بکش و بین بیماران انقاق کن، هر بیمار و مریضى که از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد.
حسن بن مثله جمکرانى مى گوید: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در اند یشه بودم، تا اینکه نماز صبح را خوانده و به سراغ على المنذر رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل کردم و با او به همان مکان شب گذشته رفتیم، و در آنجا زنجیرهایى را دیدیم که طبق فرموده امام علیه السلام حدود بناى مسجد را نشان میداد.
سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم و چون به در خانه او رسید یم، خادم او گفت: آیا تو از جمکران هستى؟ به او گفتم: بلى! خادم گفت: سید از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتیم و سید مرا گرامى داشت و گفت: اى حسن بن مثله من در خواب بودم که شخصى به من گفت:
حسن به مثله، از جمکران نزد تو می آید، هر چه او گوید، تصدیق کن و به قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.
از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف کردم، سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمکران رسید یم، گله جعفر کاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان مى آمد، چون به میان گله رفتم، همین که بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آنرا ندیده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بیمارى که گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالى و حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شفا یافت.
ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را بنا کرد و آن را با چوب پوشانید.
سپس زنجیرها و میخ ها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بیمار و دردمندى که خود را به آن زنجیرها میمالید، خداى تعالى او را شفاى عاجل مى فرمود، پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر کسى آنها را ندید.
(تلخیص از کتاب نجم الثاقب، ص 383 تا 388)