www.tarhebartar.ir
< تولدی نو - رنگ طالبی بوی خدا دارد !
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا خرد را نزد کسى به ودیعت ننهاد ، جز که روزى او را بدان نجات داد . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----273287---
بازدید امروز: ----11-----
بازدید دیروز: ----9-----
رنگ طالبی بوی خدا دارد !

 

نویسنده: محمد
سه شنبه 87/4/11 ساعت 5:0 صبح

 

اوایل ترم پنجم بودم که برای شرکت در مراسم عمره دانشجویی ثبت نام کردم قرعه کشی بعد از نماز ظهر و عصر در حسینه دانشگاه قرار بود انجام شود . کلی دلهره داشتم اما گوشه دلم کمی قرص بود و قرعه کشی شروع شد ، نوبت ورودی 82 که شد فکر کنم چهارمین اسم ، اسم من در آمد .

...

و روز یک شنبه 5 شهریور 1385 مصادف با دوم شعبان ساعت 11 صبح با بدرقه خانواده ام سوار هواپیما شدم

...

بالاخره به مکه رسیدیم ، رسیدیم به جایی که مدت ها منتظرش بودیم ، اما نمی دانم چرا گاهی می ترسیدم ؟ نمی دانم چرا گاهی هم می خندیدم ؟

چون در مدینه اولین نفری بودم که غسل کردم حالا در مکه نوبتی هم که باشد باید آخرین نفر باشم پس صبر کردم تا هم اتاقی هایم غسلشان را بکنند .

نوبت من که شد چون می دانستم اگر از کاروان جا بمانم ، دیگر یارای تنها رفتنم نیست ، نفهمیدم که چگونه غسل گرفتم و خودم را به سرعت به لابی هتل رساندم اما هنوز کاروان راه نیافتاده بود ،( پس خدا را شکر )

بعد مدتی دسته جمعی راه افتادیم ، راه افتادیم به جایی که قراری داشتیم ، کسی منتظرمان بود و فاصله ما تا وعدگاه از دشت آرزوها به چند قدمی تبدیل شده بود و هر قدم که برمی داشتیم نزدیک و نزدیکتر می شدیم ، می ترسیدم ، نگران بودم ، مضطرب بودم و دلهره داشتم ، هر چند خواستم عادی باشم صدای قلبم نگذاشت ، گویا او از من دلواپس تر است .

برای همین خواستم برگردم اما از سویی می خواستم خانه کسی را ببینم که او مرا دعوت کرده و صدایم زده و به فرمایش امام علی علیه السلام : " خدا کریمتر از آن است که دور کند کسی را که نزد خود کشانده ! ." پس به سوی مسجد الحرام قدم برداشتم اما از اطرافم خبری نداشتم فقط می دانستم به سمت کعبه میروم .

وقتی به مسجد الحرام رسیدیم ، مایل بودم هر چه زودتر کعبه را ببینم و خدایم را جلوی خانه اش صدا بزنم .

پس کاش می شد از زمان جلو زد ،

کاش می شد تمام گناهانم را در گوری چال کنم تا به سان کودکی پاک قدم به مسجد الحرام بگذارم ،

کاش قدرت آن داشتم تا دل بی قرار خود را آرام سازم تا لحظه ای آرام قدم در مسجد الحرام بگذارم ،

کاش زنجیری بر پاهایم بسته نبود و یا اصلا بالی داشتم تا بتوانم اوج بگیرم ، بپرم از این زندان رویا دور شوم از این سیاه چال خیال بگریزم از این نفس تا لحظه ای پرواز کنان سوی کعبه روم ،

کاش می شد کل افکار ذهنم را جایی بشویم یا بیرون مسجد الحرام بگذارم .

اما باید روی سنگ های سرد مسجد الحرام قدم می گذاشتم تا به کعبه می رسیدم ، پس همراه بقیه به راهم ادامه دادم تا اینکه از پله ها پایین آمدیم و در فضایی سرباز ایستادیم ، مثل اینکه رسیده بودیم !

آری بلاخره رسیدیم و مقابل کعبه سمت رکنی که بعدا فهمیدم یمانی است ایستادیم ، بعد از مدت کوتاهی شنیدم کسی می گفت : " سرها را بلند کنید " ، سرم را که بالا آوردم کعبه را دیدم ، کعبه درست جلوی من و تمام کاروان بود ، باور کردنی نبود من جلوی خانه ای بودم که به چشمم از آن چه که می دیدم  بلند تر بود .

و این چنین در جامه سفید احرام مقابل خانه یکتا قدرت هستی بخش دوباره متولد شدم .

نمی دانم چه مقدار در سجده بودم اما نمی خواستم سر از این سجده بردارم ، دلم می خواست تا ابد سر به سجده او را حمد و سپاس گویم و من اولین بار به او گفتم که :" دوستت دارم " و او نیز نه برای اولین بار بلکه برای اولین باری بود که من می شنیدم گفت :"من هم دوستت دارم " و من شدم عاشق ، او معشوق و من شدم بنده ، او مولا .

دیگر خبری از ترس و دلهره نبود ، بلکه همه شور ، خوشحالی و شعف بود همه هیجان تولدی دوباره بود . اما هنوز مات فضای داخلی مسجد الحرام بودم  .


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • سفر دوباره
    یادداشت چهارم
    بدون شرح ...
    تست های روانشناسی
    مناجات با خدا
    یادداشت سوم
    سالگرد ساخت مسجد مقدس جمکران به دستور امام زمان ( عج )
    مسجد مقدس جمکران افراط ها و تفریط ها :
    گزارش کاراموزی ساختمان
    خلاصه ترجمه جز چهارم
    خلاصه ترجمه جز دوم و سوم
    مجموعه عکس های کعبه
    سخنان پیامبر (ص) درباره ماه مبارک رمضان در اواخر ماه شعبان
    جمعه زیباست چون یار آمدنیست
    عصر ظهور
    [همه عناوین(72)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • مطالب بایگانی شده

  • لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • آوای آشنا

  •